سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرم الشهدا

داغدار منم که دیگر ندارمت ..

در حال و هوای ِ گنگ ِ رفتنت بودم که

صدایم زدند

سنگین بودن ِ تابوت را بهانه کردند

اما انگار همه ِ زمین  و زمان دست به دست ِ هم داده بودند تا ...

دردهای ِ کوچک ِ دلم را

کنار ِ  همین تابوت ِ تو بغض کنم

نمیدانم بدن ِ تو سنگین شده بود

یا نیروی ِ من تمام

هرچه بود

با ذکر ِ یاعلی تمام ِ قوتم را جمع کردم و گوشه ِ تابوتت را با دستانم محکم گرفتم

و به راه افتادم

نمیدانم کمرم خم شد یا دل ِ لرزانم شکست

هر چه بود

سخت بود

تلخ بود

خوب تر نگاهت که کردم

انگار لبخند ِ لبت

سرازیر کرد اشک هایی که دیدگانم را تار کرده بود

.

.

حالا که اینها را مینویسم

ساعت یک ِ بامداد ِ دوشنبه است

و نزدیک به چهلمین روز ِ نبودنت

و من هنوز بند ِ دلم میلرزد وقتی اشک های ِ مادر  را به یاد می آورم

و همچنان کمر ِ دلم کشسته است

.

.

ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان...

جان به غم هایش سپردم نیست آرامم هنوز

 

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ دوشنبه 93/6/24 ÓÇÚÊ 12:43 صبح ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر